کیمیا

وبلاک علمی و فرهنگی

کیمیا

وبلاک علمی و فرهنگی

بخندیم یا بگریم

وقتی چوپانی  به جهت مهمی بشهر آمد و سگ او همراه او بود. عبورشان بدر مسجدی افتاد . سگ چون در مسجد را گشوده دید داخل شد. خدام مسجد درهای مسجد بستند و سگ را میزدند. چوپان صدای سگ را می شنید به هر دری می آمد بسته میدید تا بلاآخره بر بام مسجد آمد و فریاد میکرد که چرا سگ مرا میزنید؟ گفتند بخاطریکه به مسجد آمده . گفت: اینحیوان است و عقل ندارد و این حرکت او از بیعقلی بوده . آخر نمی بینید من که عاقلم هرگز پا در مسجد نمی گذارم.


مردی زن سیده و پیری داشت . خواست که زن دیگری بگیرد. زن مطلع شد و گفت آخر چرا از امیر المومنین یاد نمیگیری که تا فاطمه را داشت دیگر زنی نگرفت . آخر منهم از اولاد فاطمه ام.

مرد گفت: ای خانم - فاطمه نه ساله بود که بخانه علی آمد و هیچده ساله بود که وفات کرد. و شما چهل ساله بودید که بخانه من آمده اید و حالا نود ساله شده اید و هنوز نمرده اید تا من فارغ شوم.


ملایی بالای منبر موعظه می کرد - شخصی از وی نام زن شیطان را پرسید؟ ملا گفت نام زن شیطان را نمی شود بلند گفت برخیز و نزد من آی تا آهسته به گوش تو گویم. آنمرد نزد ملا آمد .

ملا سر را نزدیک گوش او برد و هر چه می توانست به او  فحش داد و گفت که من چی می دانم که اسم زن شیطان چیست. من که در وقت عقد و عروسی او حاضر نبودم . کدام مطلب دیگری نبود که می پرسیدی؟ آن شخص برگشت و نشست . از او پرسیدند که چی گفت؟  گفت: هر که میخواهد بداند خودش برود . ملا درگوش او خواهد گفت چنانچه در گوش من گفت.


افلاطون گوید حریص ترین حیوانات مگس است - و قانع ترین حیوانات عنکبوت است. پس خداوند قرار داده حریص ترین حیوانات را رزق قانع ترین آنها که بوسیله حیله و شبکه تار خود- آنها را صید نموده و طعمه خود قرار می دهد.


کوری به مدت چهل سال هر وقت بخانه می آمد یکچیزی در دست بود - زن او پیش می آمد و او را خوش آمدید و استقبال می کرد و آنچیز را از دست او می گرفت.

تا آنکه روزی کور دست خالی آمد - زن گفت مرده شور چشم کورت را ببرد چرا چیزی نیاوردی ؟ گفت: چهل سالست چرا این سخن را نگفتی؟

زن گفت بخاطریکه در آن مدت نظرم بدست تو بود و امروز که دیدم چیزی بدست تو نیست نظرم بچشم تو افتاد و دیدم کوری.  پول بی صاحب چی عیب ها را که نمی پوشاند.


شخصی در خانه ای مهمان شد. وقتی نماز خواست نماز بخواند - از صاحب خانه پرسید قبله کدام طرف است ؟ صاحبخانه درجواب گفت : من هنوز دوسال بیشتر نمی شود که در این خانه ام . از کجا بفهمم که قبله کدام طرف است.


مردی زن جمیله - صادق و پاکدامنی را به عقد خود در آورد . مدت دوسال باوی با کمال عشرت و محبت گذران نمود. پس از آن زن به مشکلی  آبله صورت دچار شد که بالاآخره منجر به آبله صورت او شد و زن زیبایی و جمالش را از دست داد.

آن مرد جوانمرد خیال کرد مبادا زن از رفتن حسن و عارضه جمال خود احساس خجلت کند. پس روزی سر از خواب برداشته و بی اختیار بنای گریه و زاری گذاشت. و بر سر و سینه خود میزد و صدای بناله و گریه بلند بود.

زن سبب این همه داد و فریاد و گریه و زاری پرسید - جوابداد که دریغا بدون موجبی هر دو چشمم کور شده و علتی هم برای آن نمیدانم . بیست سال دیگر که بقیه عمر آن زن بود همچنان زندگانی  نمود  که مبادا آنزن از زشتی صورتش  خجالت بکشد و پیش او احساس کمتری نماید.

ای صد آفرین بر این جوانمردی و مردانگی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد